پارسا جونپارسا جون، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

برای عزیزترینمان

سلام عزیز مامان

دختر یا پسر گلم سلام ، میدونی چهارشنبه دوباره رفتیم پیش خانوم دکتر ،  و من دوباره صدای دلنشین قلبتو شنیدم بابایی به خانوم دکتر گفت اگه الان بریم سونوگرافی معلوم میشه بچه دختره یا پسر اونم گفت آره ، خلاصه با کلی ذوق و شوق رفتیم سونو و بعد از این که کار آقای دکتر تموم شد بابایی ازش پرسید که تو نی نی ناز دختری یا پسر و اون گفت که بند ناف افتاده وسط پاهای کوچولوت و معلوم نمیشه که تو دختری یا پسر خلاصه کلی خورد تو ذوقمون ...... بابایی میگفت همین یه الف بچه ما رو گذاشته سر کار خلاصه که قرار شد ماه بعد دوباره بریم در ضمن ما متوجه شدیم که تو دو هفته از اون چیزی که ما فکر می کردیم بیشتره که تو دل مامانی هستی بلا ،، یعنی  ٢٢ هفته ه...
21 خرداد 1390

بابایی میره کاشمر

وای من وتو تنها شدیم البته فقط برای دو سه روز ولی بازم زیاده امروز من وتو میریم خونه عمه نصیره دو سه روز تعطیله حسابی استراحت میکنیم عزیزم بابایی از کاشمر برگرده میریم پیش خانم دکتر نمیدونم شاید این ماه بفرسته ما رو پیش آقا دکتر که سونوگرافی میکنه ببینه جنسیت تو جیگیلی چیه انشاالله که چه دختر چه پسر سالم باشـــی گلم قربون تو جیگیلی جون
12 خرداد 1390

آرزوی سلامتی

گل من سلام امیدوارم که سالم و سرحال باشی خیلی بده که من نمیتونم از حال تو باخبر باشم البته نه که نتونم ولی خوب همیشه که نمیشه..... ولی وقتی میریم پیش خانم دکتر اون خبر سلامتی تو رو به من و بابایی میده . تو دلم آرزو میکنم که تو و تمام نی نی هایی که تو دل مامانشون هستن سالم باشن و با سلامتی کامل به این دنیا پا بزارن راستی آخر این هفته سه روز تعطیله بابایی شاید بره کاشمر ولی من و تو نمیریم ما انشاالله برای عروسی خاله زهرا میریم حالا ما آخر هفته تنهایی میریم خونه عمه نصیره کاش خونمون زود درست بشه
8 خرداد 1390

دلم خیلی گرفته ....

امروز دلم خیلی گرفته نمیدونم چرا ولی دوست دارم با نی نی گلم درد دل کنم دلم خیلی برات تنگ شده امروز زیر دلم خیلی درد میکنه نمیدونم چرا فکر کنم به خاطر دیروز باشه آخه میدونی دیروز خیلی اذیت شدیم هم من هم  بابایی راه خیلی دور بود ترافیکم که بود دیگه بدتر ... دلم میخواد زودتر جمعه بیاد تا یه استراحت اساسی بکنمیم قربونت برم ....
2 خرداد 1390

فکر کنم تکون خوردنتو احساس کردم

سلام عزیزم الان که داشتیم با خاله فاطمه همون همکارم که گفتم هوامو داره تایپ یه آقایی رو انجام میدادیم من یهو احساس کردم یه چیزی تو دلم تکون خورد فکر کنم تو ناقلا بودی که میخواستی به مامانی نشون بدی که هستی خیلی دوست دارم تکون خوردنتو بیشتر احساس کنم چون اونجوری یه ذره خیالم راحت میشه و می فهم که گل من سالمه که میتونه خودشو تکون بده یازده خرداد باید دوباره بریم پیش خانم دکتر آخ جون دوباره صدای قلبتو می شنوم در ضمن مامانی چند شب پیش زنگ زد و گفت که شاید بیست و پنجم خرداد عروسی خاله زهرا و سمیه باشه من موندم چیکار کنم آخه خانم دکتر میگه مسافرت زیاد برام خوب نیست از طرفی اگه بریم کاشمر دیگه فکر نکنم من و تو برگردیم اونجوی باز بابا محسن تنها میمو...
28 ارديبهشت 1390

دیشب خوابتو دیدیم

سلام گلم دیشب منو بابایی خونه عمه نصیره خوابیده بودیم نمیدونم چرا تازگی ها شبا اصلاً خوابم عمیق نمیشه با همین وجود دیشب خواب تو ناز نازی رو دیدم نمیدونم دختر بودی یا پسر ولی من داشتم لباسای تو کوچولوی ناز رو میشستم به بابا محسنم تو خواب سفارش میکردم که بهت غذا بده تو خواب بهش میگفتم که بچه گرسنه است .... ببین مامانی تو هنوز به دنیا نیومدی چقدر به فکرته وقتی صبح برای بابا محسن تعریف کردم کلی ذوق کرد و گفت جونننننم منو و بابایی خیلـــی دوست داریم خیلـــــی
24 ارديبهشت 1390

دلم می خواد هر چه زودتر تکون خوردنتو احساس کنم

سلام مامانی دوست دارم هر چه زودتر تکون خوردن تو نی نی نازمون رو احساس کنم مثل شنیدن صدای قلبت که برام یه رویا شده بود و بالاخره اتفاق افتاد اینم برام رویا شده البته میدونم که به زودی انشالله برام اتفاق میفته آخه همه میگن تو این هفته از بارداری مامانا میتونن تکون خوردن نی نی شون رو احساس کنن امیدوارم منم بتونم البته احتمال داره تا هفته بیستم هم طول بکشه خب اشکالی نداره چاره ای نیست دیگه صبر میکنم تا موقعش برسه بوس بوووووس
21 ارديبهشت 1390