پارسا جونپارسا جون، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

برای عزیزترینمان

گلم سلام

سلام سلام صد تا سلام میدونی چقدر دلم برات تنگ شده وقتی اون دست و پای کوچولوتو تو دل مامانی تکون میدی کلی ذوق میکنم و قند تو دلم آب میشه راستی الان مادرجون با خاله ها و دایی علی رفتن مشهد البته قرار بود بیان تهران ولی خب نیومدن دیشب مامانی میگفت تو بازار یه دونه روسری خوشگل کوچولو دیدیم نمیدونی بچه چیه که براش بخریم گفتم هنوز نه .... حالا چرا روسری گفت آخه خاله ها خواب دیدن نی نی ناز تو دختره حالا انشالله 17 روز دیگه با بابایی میریم سونو و معلوم میشه که توی ناقلا دختری یا پسر که البته تا حالا باید میفهمیدیم ولی تو ما رو گذاشتی سر کار حسابی   مامانی فدای شما بشه الهی ...
2 تير 1390

سلام عزیز مامان

دختر یا پسر گلم سلام ، میدونی چهارشنبه دوباره رفتیم پیش خانوم دکتر ،  و من دوباره صدای دلنشین قلبتو شنیدم بابایی به خانوم دکتر گفت اگه الان بریم سونوگرافی معلوم میشه بچه دختره یا پسر اونم گفت آره ، خلاصه با کلی ذوق و شوق رفتیم سونو و بعد از این که کار آقای دکتر تموم شد بابایی ازش پرسید که تو نی نی ناز دختری یا پسر و اون گفت که بند ناف افتاده وسط پاهای کوچولوت و معلوم نمیشه که تو دختری یا پسر خلاصه کلی خورد تو ذوقمون ...... بابایی میگفت همین یه الف بچه ما رو گذاشته سر کار خلاصه که قرار شد ماه بعد دوباره بریم در ضمن ما متوجه شدیم که تو دو هفته از اون چیزی که ما فکر می کردیم بیشتره که تو دل مامانی هستی بلا ،، یعنی  ٢٢ هفته ه...
21 خرداد 1390

بابایی میره کاشمر

وای من وتو تنها شدیم البته فقط برای دو سه روز ولی بازم زیاده امروز من وتو میریم خونه عمه نصیره دو سه روز تعطیله حسابی استراحت میکنیم عزیزم بابایی از کاشمر برگرده میریم پیش خانم دکتر نمیدونم شاید این ماه بفرسته ما رو پیش آقا دکتر که سونوگرافی میکنه ببینه جنسیت تو جیگیلی چیه انشاالله که چه دختر چه پسر سالم باشـــی گلم قربون تو جیگیلی جون
12 خرداد 1390

آرزوی سلامتی

گل من سلام امیدوارم که سالم و سرحال باشی خیلی بده که من نمیتونم از حال تو باخبر باشم البته نه که نتونم ولی خوب همیشه که نمیشه..... ولی وقتی میریم پیش خانم دکتر اون خبر سلامتی تو رو به من و بابایی میده . تو دلم آرزو میکنم که تو و تمام نی نی هایی که تو دل مامانشون هستن سالم باشن و با سلامتی کامل به این دنیا پا بزارن راستی آخر این هفته سه روز تعطیله بابایی شاید بره کاشمر ولی من و تو نمیریم ما انشاالله برای عروسی خاله زهرا میریم حالا ما آخر هفته تنهایی میریم خونه عمه نصیره کاش خونمون زود درست بشه
8 خرداد 1390

دلم خیلی گرفته ....

امروز دلم خیلی گرفته نمیدونم چرا ولی دوست دارم با نی نی گلم درد دل کنم دلم خیلی برات تنگ شده امروز زیر دلم خیلی درد میکنه نمیدونم چرا فکر کنم به خاطر دیروز باشه آخه میدونی دیروز خیلی اذیت شدیم هم من هم  بابایی راه خیلی دور بود ترافیکم که بود دیگه بدتر ... دلم میخواد زودتر جمعه بیاد تا یه استراحت اساسی بکنمیم قربونت برم ....
2 خرداد 1390

فکر کنم تکون خوردنتو احساس کردم

سلام عزیزم الان که داشتیم با خاله فاطمه همون همکارم که گفتم هوامو داره تایپ یه آقایی رو انجام میدادیم من یهو احساس کردم یه چیزی تو دلم تکون خورد فکر کنم تو ناقلا بودی که میخواستی به مامانی نشون بدی که هستی خیلی دوست دارم تکون خوردنتو بیشتر احساس کنم چون اونجوری یه ذره خیالم راحت میشه و می فهم که گل من سالمه که میتونه خودشو تکون بده یازده خرداد باید دوباره بریم پیش خانم دکتر آخ جون دوباره صدای قلبتو می شنوم در ضمن مامانی چند شب پیش زنگ زد و گفت که شاید بیست و پنجم خرداد عروسی خاله زهرا و سمیه باشه من موندم چیکار کنم آخه خانم دکتر میگه مسافرت زیاد برام خوب نیست از طرفی اگه بریم کاشمر دیگه فکر نکنم من و تو برگردیم اونجوی باز بابا محسن تنها میمو...
28 ارديبهشت 1390